دنیای عاشقانه
اسباب بازی هایش را جمع کردم ماتم برد... وقتی دلم را میان آنها دیدم... من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم که سرنوشت درختان تبر است... دلم گرفته آسمون... نمیتونم شکفه کنم... شکنجه میشم از خودم ... نمیتونم گریه کنم... انگاری کوه غصه ها روی سینه من اومده ... آخ داره باورم میشه خنده به من نیومده... دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم... دلت که گرفته باشد... صدای ترانه که هیچ، با صدای دست فرش دوره گرده گریه میکنی... از شیشه باش، اما بگو از سنگم... مردم این زمانه فقط در فکر شکتنن... کودک درونم دلتنگی میکند برایت... بچه است دیگر... نمیفهمد فاصله یعنی چه...! دوستای گلم جواب این سوالو بدید... اونایی هم که دوس دارن میتونن بیشتر توضیح بدن... منتظر نظرات قشنگتون هستم.... خدایا... این " قسمت " را کجا فرستادی... هر بار که نوبت من شد گفتند " قسمت " نیست...؟!
دلم به حال پسرک واکسی سوخت... وقتی گفتم کفشهایم را خوب واکس بزن... گفت: خاطرت جمع، مثل سرنوشتم برایت حسابی سیاهش میکنم...
تو که نیستی من به عکسهایت می نگرم... این همان تنفس مصنوعیست... هـوا خوب است ، بیا بـرویم کمی قدم بزنیم، نگران نباش دوباره باز میگردانمت به قاب عکس...!
نذر کـردم اگر بـرگردی سـفره ای پهن کنم از حرف های نگفـته ی دلم...
دیگر به تو فکر نمی کنم... گناه است ، چشم داشتن به مال غریبـه ها...
مـوهایم را کوتاه می کنم تا نگیرند بهانه ی نوازش هایـت را...! بهای سنگینی دادم تا فهمیــــــدم کسی که قصد ماندن ندارد را باید راهــــــــــــــــــــــــــــــی کرد...
دهان تنهاییم آب می افتد بـرای یـک قطره بـودنت...
بگذار مــرز تنهایی را رد کنــم... ببـین ، گذرنامـه ام فقط مـهر لبهایت را کم دارد...
کجایی ؟؟ ﺗﻨﻬﺎﯾـﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺲ « ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ »ﺑﺮ ﺍﻭﻣــد!
تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم...
من ، تو : ما یادت هست ؟
ولی تمام شد حالا چی ؟
تو ، او : شما من هم به سلامت